کد مطلب:314486 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:205

این فلس خودت را بردار و زیارت کن و برو
2. شخصی بین كربلا و نجف به نام عبدالزهرا (حمال) از خدمه زوار بود و در مسیر راه برای زوار غذا می پخت. شخصی از رفقایش به او می گوید: كه رفتی حضرت عباس علیه السلام را زیارت كردی فلس به تو دادند؟

می گوید: نه و چند نفر دیگر از رفقایش می آیند و به او می گویند. او می گوید خیر حضرت به من پولی نداد. به رفقایش می گوید: كسی به جایم بایستد و سپس من بروم فلس را از حضرت بگیرم و بیایم. به كربلا می رود و سپس داخل صحن مطهر می شود و می بیند كه صحن مطهر پر از جمعیت است اتفاقا روز اربعین هم بوده است. می بیند ایوان طلا حضرت خلوت است و حضرت علیه السلام در رواق ایستاده است، ولی ایوان هم چنان خلوت است، اطراف حضرت كسی نیست. حضرت عبائی به دوش نازنین انداخته است. از آن عباهای كه عرب ها به آن عبا می گویند (چلب دانی) عبای نقش دار، مقابل حضرت كه می رسد، حضرت به ایشان می فرماید: این فلس خودت را بردار و زیارت كن و برو.



[ صفحه 437]



و می گوید: فلس را از زمین برداشتم و رفتم داخل و زیارت كردم وقتی بازگشتم دیدم حضرت در جایش نیست. همه جا هم پر از جمعیت است. وقتی سر كار خودم برگشتم رفقا گفتند: كجا بودی؟ می گوید: رفتم زیارت كردم و حضرت این فلس را به من داد. رفقا می گویند فلس یعنی چه ما با تو شوخی كردیم و گفت: مگر شماها نرفتید به زیارت و حضرت به شما فلس داد؟ آنها باورشان نیامد كه حضرت به او فلس داده باشد.

فلس نزد وی بود تا بعد از مدتی شخصی می آید و می گوید: آن فلس كجاست؟ او هم می گوید: نزد من است و فلس را از او می گیرد و می رود.